ده کوچکی است از دهستان دلفارد بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت. واقع در 49هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه و هفت هزارگزی خاور راه مالرو جیرفت به ساردوئیه و دارای 5 سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان دلفارد بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت. واقع در 49هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه و هفت هزارگزی خاور راه مالرو جیرفت به ساردوئیه و دارای 5 سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی جزء دهستان دیلمان بخش سیاهکل دیلمان شهرستان لاهیجان با 282 تن سکنه. آب آن از چشمه های محلی. محصول آن غلات، بنشن، پشم، لبنیات، گردو و عسل است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی جزء دهستان دیلمان بخش سیاهکل دیلمان شهرستان لاهیجان با 282 تن سکنه. آب آن از چشمه های محلی. محصول آن غلات، بنشن، پشم، لبنیات، گردو و عسل است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
در پشت عقبه واقع است (عقبه ای که بسرزمین غور از اردن سرازیر میگردد) و از بالای آن طبریه و دریاچۀ آن دیده میشود. این دیر بین عقبه و بحیره در پناه کوهی است که بعقبه می پیوندد و در داخل سنگ کنده شده و بواسطۀ جود راهبان و رهگذران آباد است نصرانیها به این دیر احترام قائلند وابونواس از آن عبور کرده است. (از معجم البلدان)
در پشت عقبه واقع است (عقبه ای که بسرزمین غور از اردن سرازیر میگردد) و از بالای آن طبریه و دریاچۀ آن دیده میشود. این دیر بین عقبه و بحیره در پناه کوهی است که بعقبه می پیوندد و در داخل سنگ کنده شده و بواسطۀ جود راهبان و رهگذران آباد است نصرانیها به این دیر احترام قائلند وابونواس از آن عبور کرده است. (از معجم البلدان)
تأخیر شدن. به تأخیر افتادن: و گر دیر شد گرم رو باش و چست ز دیر آمدن غم ندارد درست. سعدی. ، مدتی گذشتن. دیر زمانی سپری شدن: مدتی اتفاق دیدن او نیفتاد کسی گفت دیر شد که فلان را ندیده ای. (گلستان). بیار ساقی مجلس بگوی مطرب مهوش که دیر شد که قرینان ندیده اند قرین. سعدی. ، دیر رفتن. تأخیر کردن دررفتن به جایی. با تأنی رفتن: همی آمد آواز کوپال و کوس به لشکر همی دیر شد گیو و طوس. فردوسی. ، فوت شدن و گذشتن زمان: مکر او معکوس او سرزیر شد روزگارش برد و روزش دیر شد. مولوی. هرکه جز ماهی ز آبش سیر شد هرکه بی روزی است روزش دیر شد. مولوی. ، تمام شدن و خراب شدن. (غیاث). خراب گشتن و فاسد بودن. (آنندراج) ، کنایه از مردن و فوت شدن باشد. (برهان). کنایه از مردن. (آنندراج). فوت شدن. (غیاث) ، کنایه از دور شدن. (برهان)
تأخیر شدن. به تأخیر افتادن: و گر دیر شد گرم رو باش و چست ز دیر آمدن غم ندارد درست. سعدی. ، مدتی گذشتن. دیر زمانی سپری شدن: مدتی اتفاق دیدن او نیفتاد کسی گفت دیر شد که فلان را ندیده ای. (گلستان). بیار ساقی مجلس بگوی مطرب مهوش که دیر شد که قرینان ندیده اند قرین. سعدی. ، دیر رفتن. تأخیر کردن دررفتن به جایی. با تأنی رفتن: همی آمد آواز کوپال و کوس به لشکر همی دیر شد گیو و طوس. فردوسی. ، فوت شدن و گذشتن زمان: مکر او معکوس او سرزیر شد روزگارش برد و روزش دیر شد. مولوی. هرکه جز ماهی ز آبش سیر شد هرکه بی روزی است روزش دیر شد. مولوی. ، تمام شدن و خراب شدن. (غیاث). خراب گشتن و فاسد بودن. (آنندراج) ، کنایه از مردن و فوت شدن باشد. (برهان). کنایه از مردن. (آنندراج). فوت شدن. (غیاث) ، کنایه از دور شدن. (برهان)
دهی است از دهستان بویراحمدی سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 31هزارگزی شمال باختری سی سخت. دارای 250 تن سکنه می باشد. آب آن از رودخانه تأمین می شود. ساکنین از طایفۀ بویراحمدپایین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان بویراحمدی سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 31هزارگزی شمال باختری سی سخت. دارای 250 تن سکنه می باشد. آب آن از رودخانه تأمین می شود. ساکنین از طایفۀ بویراحمدپایین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)